کلاهی عریض با لبههایی باریک بر سر میگذاشت. عینکی شبیه به عینک مادربزرگها بر چشمانش داشت. اغلب رشتهای از مهرههای چوبی به گردنش آویخته بود و با سبیل خمیده روبه پایینش، شمایلی شبیه به ژنرال آرمسترانگ کاستر، افسر مشهور آمریکایی، پیدا کرده بود؛ جزئیاتی که خاص هیپیهای دهه ۶۰ میلادی آمریکا بود.
صبحها همیشه مشغول نوشتن بود و باقی روز را، آن گونه که ویلیام جورتسبرگ در زندگی نامه او نوشته است، «در جست وجوی خوشبختی» میگذراند. خوشبختی برای او، گاه تماشای پی درپی چند فیلم بود. بعدها، در اوایل دهه ۷۰، به محض آنکه پولی به دست میآورد، خوشبختی معنای خریدِ یک وعده غذای گران قیمت را برایش پیدا میکرد و گاه، زمانی را که در خانه به بازوبسته کردنِ اسلحه و بازی با فشنگ هایش میگذراند. به نظر شاد میآمد؛ به ویژه آن زمان که با همراهی دوست کارگردان خود، سام پکینپا، از پنجره اتاقشان در هتلی، با یک مگنوم و یک رِوُلوِر، به سوی گربهای خیابانی تیراندازی میکردند.
ریچارد براتیگان (۳۰ ژانویه ۱۹۳۵-۲۵ اکتبر ۱۹۸۴ م.) چه هنگامی که خردسال بود و در خانوادهای تهی دست، حوالی بندرِ تاکوما زندگی میکرد و چه تا پایان عمر خود، به صید ماهی قزل آلا علاقه بسیاری داشت. سرگرمیای که به نگارش اولین رمان یا شاید بهترین رمان او، «صید قزل آلا در آمریکا» (۱۹۶۷ م) انجامید.
بسیاری از ماهیگیران، نسلها با اکتفا به نام اثر بر این باور بودند که براتیگان دستورالعملی برای نحوه ماهیگیری ارائه داده است، حال آنکه رمانِ او اثر داستانی خارق العاده، غریب و درهم تنیدهای بود که در آن صید قزل آلا، دست مایهای برای نقد جریان فرهنگی و اجتماعی آمریکای وقت بود.
با وجود آنکه براتیگان ذاتا انسان تنهایی بود، گذارش به مکانهای بسیاری افتاده بود و شخصیتهای برجستهای را میشناخت؛ با جک نیکلسون بسکتبال بازی کرده بود. یک وعده ناهار را با فرانسیس فورد کاپولا گذرانده بود. یا حتی یک بار که ویم وندرس نقدی دوستانه به ترجمه آلمانی یکی از آثارش وارد کرده بود، هفت تیری را به سویش نشانه رفته بود. او به رفتارهای غیرمنتظره شهرت داشت.
یک مرتبه، زمانی که در یک میهمانی شرکت کرده بود، میهمانی در نظرش کسل کننده آمد، آجری پیدا کرد و به سوی پنجرهای پرتاب کرد. هنگامی که میزبان علت این کارش را جویا شد، در پاسخ گفت که «دوست ندارم همه چیز قابل پیش بینی باشد». یا هنگامی که ۲۰ سال داشت و در رسیدن به عشق خود، دختری به نام لیندا، ناکام ماند، به ایستگاه پلیس رفت و از آنها خواست که دستگیرش کنند و برای اینکه مطمئن شود این کار را انجام میدهند، یکی از شیشههای آنجا را شکست.
اعمالی که در نهایت باعث شدند براتیگان از یک بیمارستان روانی سر دربیاورد و ۱۲ مرتبه به او شوک الکتریکی داده شود.
براتیگان بهترین رمانهای خود را - «صید قزل آلا در آمریکا»، «در قند هندوانه» (۱۹۶۸)، «سقط جنین» (۱۹۷۱) - و البته بهترین مجموعههای شعرش را اوایل دهه ۷۰، هنگامی که سی وچندسال داشته است و پیش از آنکه گرفتار شهرت شود، به نگارش درآورده است. او پس از آن، ناگهان به ثروت رسید. بیشتر وقتش را خوش میگذراند. هم زمان، آثارش به آشفتگی افتادند، تنزل پیدا کردند و منتقدان بسیاری علیه او قلم زدند. در سال ۱۹۸۴، هنگامی که ۴۹ سال داشت و دیگر تمامی ثروت خود را خرج کرده بود و به بسیاری بدهکار شد، با چهرهای سال خورده و روانی آزرده، با یک مگنوم ۴۴ کار را تمام کرد. یک ماه بعد، جسد او در حالی پیدا شد که در پذیرایی خانه اش، رو به پنجرهای بزرگ، پوشیده از شاخ وبرگ درختان، اقیانوس آرام را تماشا میکرده است.
هدی جاودانی